بهش گفت مادر یه بیماری داری . باید بخاطر همین ببریمت آسایشگاه سالمندان مادر گفت چه بیماری ؟ گفت آلزایمر گفت یعنی همچیو فراموش میکنی مادر گفت مثل اینکه خودتم همین بیماری رو داری گفت : چطور ؟ مادر گفت انگار یادت رفته با چه زحمتی بزرگت کردم ... چقدر سختی کشیدم تا بزرگ بشی ... کمر خم کردم تا قد راست کنی ... پسر رفت تو ی فکر ... برگشت به مادرش گفت : مادر منو ببخش گفت : براچی ؟ گفت : به خاطر کاری که میخواستم بکنم مادر گفت : من که چیزی یادم نمیاد ....