شاعر : فردوسی » آلبوم : سیمرغ » خواننده : همایون شجریان
-------------------------------------------
یکی پادشه بود مهراب نام زبردست و با گنج و گسترده کام ببالا بکردار آزاده سرو برخ چون بهار و برفتن تذرو چو آگه شد از کار دستان سام ز کابل بیامد بهنگام بام
چو آگه شد از کار دستان سام ز کابل بیامد بهنگام بام
یکی نامدار از میان مهان
چنین گفت با پهلوان جهان پس پرده او یکی دختر است که رویش ز خورشید نیکوتر است
ز سرتا بپایش بکردار عاج برخ چون بهشت و ببالای ساج دو چشمش بسان دو نرگس بباغ مژه تیرگی برده از پر زاغ بهشتیست سرتاسر آراسته پر آرایش و رامش و خواسته برآورد مر زال را دل بجوش چنان شد کز او رفت آرام و هوش دل زال یکباره دیوانه گشت خرد دور شد، عشق فرزانه گشت
بهشتیست سرتاسر آراسته پر آرایش و رامش و خواسته
بپرسید سین دخت مهراب را ز خوشاب بگشاد عنّاب را چه مردیست آن پیرسر پور سام؟ همی تخت یاد آیدش یا کنام؟
بپرسید سین دخت مهراب را ز خوشاب بگشاد عنّاب را
چنین داد مهراب پاسخ بدوی که ای سرو سیمین بر ماه روی
که ای سرو سیمین بر ماه روی
دل شیر نر دارد و زور پیل دو دستش بکردار دریای نیل چو برگاه باشد زرافشان بود چو در جنگ باشد سرافشان بود
سپیدی مویش بزیبد همی تو گوئی که دلها فریبد همی
سپیدی مویش بزیبد همی تو گوئی که دلها فریبد همی
چو بشنید رودابه این گفت و گوی برافروخت، گلنارگون گشت روی
دلش گشت پر آتش از مهر زال وزو دور شد خورد و آرام و هال
که من عاشقی ام چو بحر دمان ازو بر شده موج بر آسمان پر از مهر زال است روشن دلم بخواب اندر اندیشه زو نگسلم دل و جان و هوشم پر از مهر اوست شب و روزم اندیشه چهر اوست نه قیصر بخواهم نه خاقان چین نه از تاجداران ایران زمین
چو خورشید تابنده شد ناپدید در حجره بستند و گم شد کلید
برآمد سیه چشم گلرخ ببام چوسرو سهی بر سرش ماه تام چو از دور دستان سام سوار پدید آمد این دختر نامدار
دو بیجاده بگشاد و آواز داد که شاد آمدی ای جوانمرد راد
چو خورشید تابنده شد ناپدید در حجره بستند و گم شد کلید
برآمد سیه چشم گلرخ ببام چوسرو سهی بر سرش ماه تام چو از دور دستان سام سوار پدید آمد این دختر نامدار دو بیجاده بگشاد و آواز داد که شاد آمدی ای جوانمرد راد
کمندی گشاد او ز گیسو بلند که از مشک از آنسان نپیچی کمند کمند از رهی بستد و داد خم بیفکند بالا نزد هیچ دم ز دیدنش رودابه می نارمید به دو دیده در وی همی بنگرید
دو بیجاده بگشاد و آواز داد که شاد آمدی ای جوانمرد راد
فروغ رخش را که جان برفروخت در او بیش دید و دلش بیش سوخت چنین تا سپیده برآمد زجای تبیره برآمد ز پرده سرای تبیره برآمد ز پرده سرای تبیره برآمد ز پرده سرای