خوب یاد گرفته ایم ور انداز کردن همدیگر را
یک خط کش این دستمان
و یک ترازو آن دستمان
اندازه میگیریم و وزن مى کنیم
آدم ها را
رفتارشان را
انتخاب هایشان را
تصمیم هایشان را
حتى قضا و قدرشان را
به رفیقمان یک تکه سنگینى مى اندازیم
بعد مى گوییم خیر و صلاحت را مى خواهم
غافل از این که چه بر سر او مى آوریم
در جمع هرکس را یک جور مورد بررسى قرار مى دهیم
آن یکى را به ازدواج نکرده اش
این یکى را به نوع رابطه اش
آن دیگرى را...
مى رویم توى صفحه یکى
نوشته اش را مى خوانیم مى شینیم و قضاوت مى کنیم
یکى هم نیست گوشمان را بگیرد که
هاى! چند بار توى آن موقعیت بوده اى
که حالا اینطور راحت نظر مى دهى
حواسمان نیست که چه راحت
با حرفى که در هوا رها مى کنیم
چگونه یک نفر را به هم مى ریزیم
چند نفر را به جان هم مى اندازیم
چه سرخوردگى یا دلخورى به جاى مى گذاریم
چقدر زخم مى زنیم...
حواسمان نیست که ما مى گوییم و رها مى کنیم و رد مى شویم
اما یکى ممکن است گیر کند
بین کلمه هاى ما
بین قضاوت ما
بین برداشت ما
دلى که مى شکنیم ارزان نیست